۱۳۸۷ بهمن ۴, جمعه

داگلاس مگ گرور نوشته محمد خواجه‌پور

Macgregorداگلاس مک گروگر ، مدیریت منابع انسانی و بعد انسانی سازمان

داگلاس مک گرگور در سال 1906 به دنیا آمد و در سال 1964 دار فانی را وداع گفت. وی استاد مدیریت در دانشکده مدیریت ام آی تی بود و از سال 1948 تا 1954 ریاست کالج آنتایاج را بر عهده داشت. او مدرک لیسانس مکانیک خود را از انستیو تکنولوژی رانگون، لیسانس هنر را از دانشگاه ایالتی وین در 1932 و فوق لیسانس و دکتری روان شناسی را از دانشگاه هاروارد در 1933 و 1935 اخذ کرد.

کتاب چهره انسانی سازمان که در سال 1960 نوشته شد، تأثیر عمیقی بر عادات آموزشی گذاشت. او در این کتاب رویکردی در ایجاد محیطی را معرفی کرد که کارمندان در آن با قدرت بالاسری، نشان دادن مسیر و کنترل یا یکپارچگی و خود کنترلی انگیخته می‌شوند که به آن تئوری ایکس و وای گفته می‌شود. تئوری وای کاربرد عملی مکتب روانشناسی بشر دوستانه است که توسط دکتر آبراهام مازلو شکل گرفت. همچنین می‌توان آنرا اعمال موج سوم روان شناسی بر مدیریت علمی نیز دانست.

مک گرگور اولین کسی بود که به مدل‌های مدیریتی توجه کرد. وی عقیده داشت که اغلب اقدامات مدیران، از نظر آنان نسبت به خصوصیت‌های رفتاری انسان شکل‌می‌گیرد.

او بین علم مدیریت و مدیر تمایز قائل می‌شود. اما بر اهمیت نظریه در رفتار مدیریت تاکید می‌کند. «داشتن پیش‌فرض‌های نظری کم وبیش رسا، شدنی است. اما گرفتن یک تصمیم مدیریتی با انجام دادن یک اقدام مدیریتی، بدون اثرپذیری از پیش‌فرض‌های رسا یا نارسا امکان‌پذیر نیست. پافشاری بر عملی بودن یک پیش‌فرض، به این معناست که «بیایید پیش‌فرض‌های نظری مرا، بی‌چون و چرا یا آزمون، بپذیریم.» همگانی کردن هر نظریه بدون آزمون روش پیش‌فرض‌های آن، گاه به ناسازگاری‌های در خور ملاحظه در رفتار مدیریت می‌انجامد.

شیوه فراگیر دیگر در چشم‌پوشی از اهمیت نظریه در رفتار مدیریت پافشاری بر هنر بودن مدیریت است. علم با پیشرفت معرفت سر و کار دارد؛ مدیریت مانند هر حرفه دست‌یابی به هدف‌های عملی است. مسئله این است که آیا مدیریت می‌تواند برای دست‌یابی به آن هدف‌ها، از معرفت علمی بهره بگیرد. پافشاری بر هنر بودن مدیریت یعنی نادیده گرفتن پیوندی که میان معرفت نظام‌دار و آزموده شده، با عمل وجود دارد.» (منبع 1- 27)

مگ‌گرگور در ادامه انتقاد از برخی پیش‌فرض‌های مدیریت کلاسیک می‌نویسد: «تنها هنگامی می‌توانیم توانایی نظارتی خود را افزایش دهیم که بدانیم نظارت عبارت است از سازش گزینش‌گرانه با طبیعت انسان و نه کوشش درهم سازی رفتار انسان با امیال ما. با سرزنش مردم، برای این که برابر پیش‌بینی‌های ما رفتار نکرده‌اند، نمی‌توانیم شایستگی مدیریتی خود را بهبود بخشیم.» (منبع 1-30)

گرگور نحوه اعمال اقتدار را نیز از دیگر پیش‌فرض‌های اشتباه مدیریت کلاسیک می‌داند. او معتقد است اقتدار مطلق نیست. «اثربخشی اقتدار به عنوان ابزار نظارت بیش از هر چیز، به توانایی اعمال آن از راه تنبیه بستگی دارد. کاربرد اقتدار در دو سازمانی که الگوی نظریه کلاسیک سازمان هستند، روشن است. در ارتش، اقتدار به وسیله دادگاه نظامی که مرگ را به عنوان تنبیه نهایی می‌داند به کار گرفته می‌شود. در کلیسا، راندن روحانی از جامعة روحانیونع از دیدگاه روانی هم‌تراز با کیفر مرگ است. مدیریت صنعتی نیز شکلی از تنبیه را به کار می‌برد که کاربرد اقتدار را نسبتاً اثربخش می‌کرد؛ و آن ترساندن از بیکاری بود.» مک‌گرگور معتقد است با تحولات انجام شده از نظر حقوق اجتماعی این شیوه اعمال اقتدار کم‌اثرتر شده است.

او سپس برای بیان نظریه خود که بر اساس طبقه‌بندی نیازهای مازلو شکل گرفته است. به روانش‌شناسی وابستگی و تمایل دوسویه و متضاد انسان به وابستگی و استقلال می‌پردازد. «فرجام دلخواه فرآیند بالندگی، توانایی ایجاد موازنه است- یعنی تاب آوردن شکل‌های ویژه‌ای از وابستگی، بدون احساس درماندگی و در همان حال، بر پای خود ایستادن در برخی زمینه‌ها، بدون احساس اضطراب. شماری از ما هیچ‌گاه نمی‌آموزیم که حتی وابستگی‌های اندک را هم به آسانی تاب آوریم؛ سرکش می‌مانیم و هر حرکتی را که نمایانگر کاربرد اقتدار بر ما باشد، تهدید‌آمیز می‌دانیم. شماری دیگر از تکیه بر خود، خرسند نیستیم؛ می‌خواهیم به فرادستان خود پشت‌گرم باشیم. اندک از انسان‌ها به آن‌چنان بلوغ عاطفی می‌رسند که بتوانند وابستگی را بپذیرند. رابطه‌های وابسته، رابطه‌هایی حساس هستند.»

داگلاس مك گرگور، دو ديدگاه متمايز از انسان ارائه كرد. او پس از مشاهدة رفتار مديران با كاركنان، به اين نتيجه رسيد كه ديدگاه مديران درباره ماهيت انسان بر يك دسته از مفروضات خاص بنا نهاده شده است و آنان ميل دارند كه رفتارشان نسبت به زيردستان طبق اين مفروضات باشد.

با توجه به نظرية X که دیدگاه سنتی هدایت و نظارت است، مديران رفتار خود را بر پايه چهار فرضيه مي‌گذارند:

1. كارگران به صورت ذاتي و فطري كار را دوست ندارند، و از هر فرصتي كه پيش مي‌آيد استفاده مي‌كنند تا از زير بار كار شانه خالي كنند.

2. از آنجا كه كاركنان از كار بدشان مي‌آيد، پس بايد آن‌ها را مجبور كرد، كنترل كرد يا تهديد به توبيخ و جريمه نمود تا بتوان به هدفهاي سازمان دست يافت.

3. كاركنان از زير بار مسئوليت شانه خالي مي‌كنند و هرگاه امكان پذير باشد، دستورات و راهنمايي‌هاي مستقيم درخواست مي‌نمايند.

4. بيشتر كارگران به مساله امنيت بيش از هر چيز ديگري اهميت مي‌دهند و هيچ نوع جاه طلبي و بلندپروازي ندارند.

مگ گرگور شش فرض پيشنهاد كرد و آنها را نظريهY یا یگانگی هدف‌های فرد و سازمان ناميد. اين شش فرض ديدگاهي مثبت به ماهيت و فطرت انسان دارند. آنها عبارتند از :‌

1. کوشش بدنی و فکری در کار، مانند کوششی که در بازی با آرامش می‌شود، طبیعی است. انسان معمولی به گونه ذاتی از کار بیزار نیست. با توجه به شرایط نظارت، کار می‌تواند مایه‌ی خرسندی باشد (که در این صورت، داوطلبانه انجام خواهد شد) و یا مایه تنبیه به شمار آید (که در صورت امکان از انجام دادن آن خودداری خواهد شد.)

2. اگر كسي خود را به تامين هدفي متعهد بداند هيچ نيازي به راهنمايي و كنترل نخواهد داشت. و او خود را راهنمايي و كنترل مي كند.

3. به گردن گرفتن هدف‌ها، تابع پاداش دست‌یابی به آن‌ها است. برجسته‌ترین این پاداش‌ها – یعنی برآوردن نیازهای خودجویی و خودشکفتگی- را می‌توان با کوششی که برای هدف‌های سازمانی می‌شود، بدست آورد.

4. انسان معمولی، در شرایط مناسب می‌آموزد که نه تنها مسئولیت بپذیرد بلکه به دنبال مسئولیت باشد. فرار از مسئولیت گریز از بلندپروازی و پافشاری بر امنیت، در سرشت آدمی نیست بلکه پیامد آزمایش‌های زندگی او است.

5. توانایی خیال پردازی، نوآوری و آفرییندگی در گشودن دشواری‌های سازمان، در همه انسان‌ها به گونه‌ای گسترده و نه محدود، پخش شده است.

6. در زندگی صنعتی نوین تنها بخشی از توانایی‌های فکری انسان بهره‌گیری می‌شود.

دیدگاه مازلو درباره نیازها در بخش انگیزش به راحتی دیده می‌شود. «بسیاری از مزایای شغل مانند اضافه کار، حق شیفت، تنها هنگامی نیازها را برآورد که خود بیرون از کار خود باشیدو با این همه، این مزایا، به همراه دستمزدها، در شمار برجسته‌ترین پاداش‌هایی است که از سوی مدیریت برای کوشش کارکنان داده می‌شود. بنابراین جای شگفتی نیست که کار، برای بسیاری از مزدبگیران، گونه‌ای تنبیه به شمار می‌آید و بهایی استکه باید برای برآوردن نیازهای گوناگون بیرون از شغل، پرداخت شود. تا زمانی که چنین برداشتی از کار وجود هست، به سختی می‌توان از کارکنان چشم داشت که بیش از اندازه بایسته، به چنین تنبیهی تن دهند.» (منبع 1- 52)

«اگر پیش‌فرض‌هایی چون پیش‌فرض‌های نظریه Y را بپذیریم، برای نوآوری و یافتن راه‌های تازه سازمان‌دهی و هدایت کوشش‌های انسان، مبارزه‌جویی خواهیم کرد؛ حتی اگر بدانیم سازمان کامل مانند خلا کامل در عمل دست‌یافتنی نیست. نیازی نیست که خود را در بُعدهای گوناگون وظایف مدیریت از دیدگاه نظریه Y گرفتار کنیم.» (منبع 1-62)

تصور عمومی بر این است که او طرفدار تئوری وای بود، اما آنطور که ادگار شاین در مقدمه آخرین کتاب او که پس از مرگش چاپ شد یعنی مدیر حرفه‌ای می‌نویسد: «من در برخوردهای شخصی که با مک گرگور داشتم به این نتیجه رسیدم که تا حدودی از تبدیل تئوری وای به اصولی یکدست چون تئوری ایکس ناامید شده است، منظورم عمومی سازی بیش از حدی است که مک گرگور سعی کرد با آن مبارزه کند ... امروزه خوانندگان کمی قبول می‌کنند که محتوای کتاب داگلاس بی طرفانه نگاشته شده یا او صرفاً خواسته مطلب علمی را بیان کند.»

مک‌گرگور می‌گوید: «انسان‌هابه طورذاتی تنبل نیستند، بلکه عملکرد (منفی) نتیجه تجربیات گذشته آن‌ها با سازمان است. اگر مدیریت، شرایط مناسبی را برای به کارگیری پتانسیل آنان مهیا کند، کار برای آن‌ها مانند بازی، تفریح و استراحت طبیعی خواهد بود.

گراهام کلورکی در مدیران و جادو(انتشارات لانگ من، 1971) می‌نویسد: «... او واژه‌های تئوری ایکس و تئوری وای را در کتابش خلق کرد و آنها را برای مشخص کردن دو باور مدیران در مورد رفتارهای انسانی بکار برد. نظر او این بود که رفتار مدیران تحت تأثیر باور آنهاست... مک گرگور امیدوار بود که کتابش مدیران را به بررسی دو باور واداشته، باورهای دیگری خلق کنند، فرضیات آنرا امتحان کنند و استراتژیهای مدیریتی به وجود آورند که از نظر منطقی با دیدگاه واقعی تطابق داشته باشد.» اما این چیزی نبود که اتفاق افتاد. در عوض همه تصور کردند که مک گرگور طرفدار تئوری وای است که فراتر از اخلاقیات می‌باشد؛ یعنی مجموعه‌ای از ارزشها که باید جایگزین ارزش‌های فعلی مدیران شوند. (منبع 2)

منابع:

1. مک گرگور، داگلاس، چهرة انسانی سازمان، وزیری سابقی، حسن ، تهران: دفتر پژوهش‌های فرهنگی، 1381

2. modirefarda.com - دانشمندان مدیریت

3. غفاریان، وفا ، آقای مدیر، من یک انسان X نیستم (یک مدل رفتاری ساده بر مبنای نظریه مک گرگور)، ماهنامه تدبیر، مرداد 1377، شماره 84، 30 تا 33


 


 

هیچ نظری موجود نیست: